حسرت همیشگی
حرفهای ما هنوز ناتمام...
تا نگاه می کنی:
وقت رفتن است
بازهم همان حکایت همیشگی!
پیش از آنکه با خبر شوی
لحظه ی عزیمت تو ناگزیر می شود
آی...
ناگهان
چقدر زود
دیر می شود!
دلم کسی را میخواهد، که نابینا باشد
خط بریل بداند
فصل به فصل
تنم را بخواند
بازی های ادبی ام را کشف کند
دستش را بگیرم..
بازو به بازو
دنیا را برایش تعریف کنم
چشمش شوم
و تمامی زشتی های جهان را
برایش
از قلم بیاندازم
بگذار سر به سینه من تا که بشنوی
آهنگ اشتیاق دلی دردمند را
شاید که بیش ازین نپسندی به کار عشق
آزار این رمیده سر در کمند را
بگذار سر به سینه من تا بگویمت
اندوه چیست عشق کدامست غم کجاست
بیمار خنده های توام بیشتر بخند
خورشید آرزوی منی گرمتر بتاب
درست است که من
همیشه از نگاه نادرست و طعنه تاریک ترسیده ام
درست است که زیر بوته باد سر بر خشت خالی نهاده ام
درست است که طاقت تشنگی در من نیست
اما با این همه گمان مبر که در برودت این بادها خواهم برید !
این بار تو بگو که"دوستت دارم"...
نترس.....
من آسمان را گرفته ام که به زمین نیاید......…..
چنگیز می شوم که سلاخی کنم تمام دیروزهای قشنگم را
که بتازم بر تمام قاصدکهای مهاجری که از تو خبر می آورند....
امروز با همه ی دنیا قهرم
اما تو صدایم کن برمی گردم...
سادگی کودکانه ام را می بینی؟!!!!!!
چه خوش خیال بودم....
که همیشه فکر می کردم در قلب تو محکومم....
به حبس ابد!!
به یکباره جا خوردم.......
وقتی زندانبان به یکباره بر سرم فریاد زد....….
……هی
تو.....
آزادی....!
و صدای گام های غریبه ای که به سلول من می آمد..........!
بے تـــــو
چشـــــم دیدن
چیــزهایے را که
با تـــــــو
دیده ام را نــــدارم
حرفهایم را تعبیر میکنی ، سکوتم را تفسیر ، دیروزم را فراموش ، فردایم را پیشگویی، به نبودنم مشکوکی ، در بودنم مردد ، از هیچ گلایه میسازی ، از همه چیز بهانه
من کجای این نمایشم ؟
هوای تو؛ از دود سیگارم هم مضر تر است....
دود سیگار به سرفهام میاندازد، هوای تو به گریه ام!!!
عاشقانه هایی که برایت مینویسم
مثل آن چای هایی هستند که خورده نمیشوند!
یخ میکنند وباید دور ریخت!
فنجانت را بده دوباره پر کنم..
نمی دونم چرا چیزای تلخ این همه طرفدار دارن
شراب
قهوه
شکلات
زیتون
روزگار
…
تـــــو...
مثل کشیدن کبریت در باد دیدنت دشوار است؛من به معجزه عشق ایمان دارم میکشم آخرین دانه کبریتم را
هرچه باداباد!