داستان آموزنده2
پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده های گرامي ، خوش آمدید به .بلاگ من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.



داستان آموزنده2
نوشته شده در سه شنبه 4 تير 1392
بازدید : 390
نویسنده : امیر سرداری

 

همیشه اجازه بدید اول رئیس شما حرف بزنه!
یه روز مسوول فروش، منشی دفتر، و مدیر شرکت برای ناهار به سمت سلف قدم می زدند....یهو یه چراغ جادو روی زمین پیدا میکنن و روی اون رو مالش میدن و جن چراغ ظاهر میشه....جن میگه: من برای هر کدوم از شما یک آرزو بر آورده می کنم... منشی می پره جلو و میگه:(اول من، اول من...) من می خوام که توی با هاماس باشم، سوار یه قایق بادبانی شیک باشم...
پووف! منشی ناپدید میشه... بعد مسوول فروش می پره جلو و میگه:(حالا من، حالا من...! من می خوام توی هاوایی کنار ساحل لم بدم، یه ماساژور شخصی و یه منبع بی انتها آبجو داشته باشم و تمام عمر حال کنم...)پووف!
مسوول فروش هم ناپدید میشه... بعد جن به مدیر میگهک حالا نوبت توئه... مدیر میگه: (من می خوام که اون دو تا هر دوشون بعداز ناهار توی شرکت باشن!)
............................................................
مشاوران مخصوصا از نوع مشاوران نرم افزار
یک مشاور میمیرد و در آن دنیا در صفی که هزاران نفر جلوی او بودند برای محاسبه اعمالش می ایستد. اندکی نگذشته بود که فرشته محاسب میز خود را ترک می کند و صف طولانی را طی کرده و به سمت مشاور می آید وبه گرمی به او سلام کرده و احترام می گذارد. فرشته، مشاور را به اول صف برده و او را بر روی مبل راحتی کنار میزش می نشاند...
مشاور می گوید: من از این توجه شما سپاس گذارم، اما چه چیزی باعث شده که این گونه با من رفتار کنید؟ فرشته محاسب می گوید: ما برای افراد مسن احترام ویژه ای قائل می شویم. ما یک پردازش اولیه بر روی تمامی کارنامه های اعمال انجام داده ایم و من ساعاتی را که شما به عنوان ساعات مشاوره برای مشتریان خود اعلام کرده اید جمع زدم. بر اساس محاسبه من، شما حداقل 193 سال سن دارید!
.........................................................
وقتی چیزی از فرشته میخواهید به اواقبش فکر کنید!
یه زوج60ساله به مناسبت سی و پنجمین سالگرد ازدواجشون رفته بودند بیرون که یه جشن کوچیک دو نفره بگیرن. وقتی توی پارک زیر یه درخت نشسته بودند یهو یه فرشته کوچیک خوشگل جلوشون ظاهر شد و گفت: به خاطر اینکه شما همیشه یه زوج فوق العاده بودین و تمام مدت به همدیگه وفادار بودین من برای هر کدوم از شما یه دونه آرزو برآورده میکنم.
زن از خوشحالی پرید بالا و گفت:اوه!چه عالی! من میخوام همراه شوهرم به یه سفر دور دنیا بریم . فرشته چوب جادوییش رو تکون داد و پوف! دوتا بلیط درجه اول برای بهترین تور مسافرتی دور دنیا توی دستهای زن ظاهر شد!
حالا نوبت شوهر بود که آرزو کنه. مرد چند لحظه فکر کرد و گفت:....خب....این خیلی رمانتیکه. ولی چنین بخت و شانسی فقط یک بار توی زندگی آدم پیش میاد. بنابراین خیلی متاسم عزیزم... آرزوی من اینه که یه همسری داشته باشم که 30سال از من کوچیکتر باشه!
زن و فرشته جا خوردند و خیلی دلخور شدند. ولی آرزو آرزوئه. و باید برآورده بشه.
فرشته چوب جادوییش رو تکون داد و پوف! مرد90سالش شد!
نتیجه اخلاقی: مردها ممکنه زرنگ و بدجنس باشند، ولی فرشته ها زن هستند.

 



:: موضوعات مرتبط: داستان های کوتاه آموزنده , ,
:: برچسب‌ها: داستان , آموزنده , داستان پند آموز ,



مطالب مرتبط با این پست
.



می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: